بدترین حس روزگار شنیدن جیغ بچه ی چهار ساله ی همسایه بالاییه اونم ساعت چهار صبح:/
یه لحظه تصور کنید:
شب با کلی لبخند های کش اومده و خمیازه های دایناسوری میخوابی ، ساعت میگذره تو داری تو خوابت صدتا شاهزاده ، کینگ و کویین میبینی یهو صدای گودزیلای معروف به عربده کش 4 ساله بیدارت کنه ، از جات بلند بشی خونه رو متر کنی تا وقت بگذره البته که این حرکت ساعت 4 صبح وقتی که کل اهالی خونه خابن جواب نمیده ، برای جلوگیری از هرگونه فحش شنیدن میشینی سرجات و به دیوار نگاه میکنی تا میفهمی اووووو خونمون چقدر قشنگه البته تو تاریکی:|
ساعت 5 میشه اما عربده کش همسایه بالایی نمیخابه و بازم با قدرت و پایداری گریشو ادامه میده
خواب که دیگه پریده و ترجیح میدی بری یه چیزی بخوری
این راهم جواب نمیده هرگز امتحان نکنید چون وقتی بری تو اشپزخونه ناخودآگاه دلت یه چیزی میخاد که مادر گرامی اونو در جایی قرار داده که خودشم یادش نمیاد ،بنابراین چیزی جز پیشیمونی و کلافگی سراغت نمیاد
اما یهوووووو
صدای گریه همون عربده کشه قطع میشه
دستاتو میبری به سمت اسمونو با لبخند بزرگی میگی خدایاااااا شکرتتتتتت
میری به سمت تخت و دراز میکشی و میخابی:)
=اما فرداش دوباره همین داستان پیش میاد
=من جای مادر اون بچه بودم جوری میزدمش که تا ابد نفهمه گریه چیه!
=جون جد خاندانیت ای عربده کش بگیر بخواب:\
=آسایش نزاشته واسمون:(
=بچه مگه انقدر گریه میکنه؟!
=خدایا به دادمون برس:|
یه لحظه تصور کنید:
شب با کلی لبخند های کش اومده و خمیازه های دایناسوری میخوابی ، ساعت میگذره تو داری تو خوابت صدتا شاهزاده ، کینگ و کویین میبینی یهو صدای گودزیلای معروف به عربده کش 4 ساله بیدارت کنه ، از جات بلند بشی خونه رو متر کنی تا وقت بگذره البته که این حرکت ساعت 4 صبح وقتی که کل اهالی خونه خابن جواب نمیده ، برای جلوگیری از هرگونه فحش شنیدن میشینی سرجات و به دیوار نگاه میکنی تا میفهمی اووووو خونمون چقدر قشنگه البته تو تاریکی:|
ساعت 5 میشه اما عربده کش همسایه بالایی نمیخابه و بازم با قدرت و پایداری گریشو ادامه میده
خواب که دیگه پریده و ترجیح میدی بری یه چیزی بخوری
این راهم جواب نمیده هرگز امتحان نکنید چون وقتی بری تو اشپزخونه ناخودآگاه دلت یه چیزی میخاد که مادر گرامی اونو در جایی قرار داده که خودشم یادش نمیاد ،بنابراین چیزی جز پیشیمونی و کلافگی سراغت نمیاد
اما یهوووووو
صدای گریه همون عربده کشه قطع میشه
دستاتو میبری به سمت اسمونو با لبخند بزرگی میگی خدایاااااا شکرتتتتتت
میری به سمت تخت و دراز میکشی و میخابی:)
=اما فرداش دوباره همین داستان پیش میاد
=من جای مادر اون بچه بودم جوری میزدمش که تا ابد نفهمه گریه چیه!
=جون جد خاندانیت ای عربده کش بگیر بخواب:\
=آسایش نزاشته واسمون:(
=بچه مگه انقدر گریه میکنه؟!
=خدایا به دادمون برس:|
